وبلاگicon

اسلایدر

خاطره ای از داود رشیدی

صفحه قبل 1 صفحه بعد



روز های پابوس آقا

از خاک تو کسب آبرو کردم من/با عطر ضریح تو وضو کردم من

 داوود رشیدی ‌آن‌قدر نام‌آشنا هست که چندان به معرفی نياز نداشته باشد. مي‌گوید هر وقت دستم از مشهد کوتاه مي‌شود از دور سلامي‌مي‌دهم و دعایی مي‌کنم و با همين دیالوگ کوتاه میهمان اين هفته ما مي‌شود. اين برشي كوتاه از گفته‌هاي اين هنرمند است.
همه شهرهای ایران زیبا و دیدنی هستند اما من مشهد را بیشتر از بقیه شهرها دوست دارم، چون خاطرات خوبی از این شهر دارم. از کودکی تا به حالا که پا به سن گذاشته‌ام، هر وقت به این شهر آمده‌ام با کوله‌باری از خاطرات شیرین برگشته‌ام.
اولین بار را که به مشهد آمدم خوب به خاطرم هست؛ پسر بچه‌اي پنج ساله بودم و با پدرم و با ماشین به مشهد آمدیم. حتی یادم هست مادرم به رسم ایرانی‌ها ما را از زیر آیینه و قرآن رد کرد، آب پشت سرمان ریخت و به ما التماس دعا گفت. آن زمان حرم خیلی کوچک و خلوت بود. از آن زمان تا به حال سال‌ها مي‌گذرد اما خاطره آن سفر همیشه با من است.
شب‌ها به زیارت مي‌روم 
تقريبا هر سال دو یا سه مرتبه براي داوری جشنواره‌ها به مشهد مي‌آیم و بیشتر وقت‌ها هم شب‌ها به زیارت مي‌روم، چون هم حرم خلوت است و هم آرامش بیشتری به انسان مي‌دهد؛ به خصوص برخی از شب‌ها که آسمان مهتابی است و هوا خنک است و انسان آرامش بیشتری دارد. 
مشهد قدیم را دوست دارم 
من مشهد قدیم را بیشتر دوست داشتم، اصلا حال و هوای دیگری داشت. جمعیت کم بود؛ ساختمان‌های مدرن و سر به فلک کشیده وجود نداشت و خیابان‌ها بزرگ و پر ترافیک و شلوغ نبودند و حرم امام رضا(ع) هم از همه طرف دیده مي‌شد؛ انگار مشهد، خودش بود و هویت خودش را داشت. 
حالا هم مشهد را به خاطر عطر و بوی امام دوست دارم و هر وقت که دستم از اين شعر کوتاه مي‌شود، از راه دور سلامي‌مي‌دهم و دعایی مي‌کنم


برچسب‌ها: خاطره ای از زیارت,
تاريخ جمعه 6 فروردين 1392سـاعت 18:16 نويسنده ساجده میرزایی|

 داوود رشیدی ‌آن‌قدر نام‌آشنا هست که چندان به معرفی نياز نداشته باشد. مي‌گوید هر وقت دستم از مشهد کوتاه مي‌شود از دور سلامي‌مي‌دهم و دعایی مي‌کنم و با همين دیالوگ کوتاه میهمان اين هفته ما مي‌شود. اين برشي كوتاه از گفته‌هاي اين هنرمند است.
همه شهرهای ایران زیبا و دیدنی هستند اما من مشهد را بیشتر از بقیه شهرها دوست دارم، چون خاطرات خوبی از این شهر دارم. از کودکی تا به حالا که پا به سن گذاشته‌ام، هر وقت به این شهر آمده‌ام با کوله‌باری از خاطرات شیرین برگشته‌ام.
اولین بار را که به مشهد آمدم خوب به خاطرم هست؛ پسر بچه‌اي پنج ساله بودم و با پدرم و با ماشین به مشهد آمدیم. حتی یادم هست مادرم به رسم ایرانی‌ها ما را از زیر آیینه و قرآن رد کرد، آب پشت سرمان ریخت و به ما التماس دعا گفت. آن زمان حرم خیلی کوچک و خلوت بود. از آن زمان تا به حال سال‌ها مي‌گذرد اما خاطره آن سفر همیشه با من است.
شب‌ها به زیارت مي‌روم 
تقريبا هر سال دو یا سه مرتبه براي داوری جشنواره‌ها به مشهد مي‌آیم و بیشتر وقت‌ها هم شب‌ها به زیارت مي‌روم، چون هم حرم خلوت است و هم آرامش بیشتری به انسان مي‌دهد؛ به خصوص برخی از شب‌ها که آسمان مهتابی است و هوا خنک است و انسان آرامش بیشتری دارد. 
مشهد قدیم را دوست دارم 
من مشهد قدیم را بیشتر دوست داشتم، اصلا حال و هوای دیگری داشت. جمعیت کم بود؛ ساختمان‌های مدرن و سر به فلک کشیده وجود نداشت و خیابان‌ها بزرگ و پر ترافیک و شلوغ نبودند و حرم امام رضا(ع) هم از همه طرف دیده مي‌شد؛ انگار مشهد، خودش بود و هویت خودش را داشت. 
حالا هم مشهد را به خاطر عطر و بوی امام دوست دارم و هر وقت که دستم از اين شعر کوتاه مي‌شود، از راه دور سلامي‌مي‌دهم و دعایی مي‌کنم


برچسب‌ها: خاطره ای از زیارت,
تاريخ جمعه 6 فروردين 1392سـاعت 18:16 نويسنده ساجده میرزایی|